چقـدر احمــق بودم کـہ اون لحظـہ هایـے کہ . . .
صـدام میکردے "عروسکــم " خون میــدویـد زیر پوستـم . .
و بـا " ع ش ق " میگفتــم جانــــم . . .
غافـل از اینکــه واقعــا عروسکــے بیش نبودم . . . !
عروســک خـیمـــہ شــب بــازے . .
چقـدر احمــق بودم کـہ اون لحظـہ هایـے کہ . . .
صـدام میکردے "عروسکــم " خون میــدویـد زیر پوستـم . .
و بـا " ع ش ق " میگفتــم جانــــم . . .
غافـل از اینکــه واقعــا عروسکــے بیش نبودم . . . !
عروســک خـیمـــہ شــب بــازے . .
نمیدونم این روزهام چطور میگذره فقط میدونم که میگذره.با ابهام،با یک گیجی ممتد،با
خلسه ای بی پایان....شاید به آرامش قبل از طوفان بیشتر شبیه باشه.میدونم قراره
طوفانی در درونم اتفاق بیفته اما هیچ ذهنیتی در موردش ندارم...